ح عرضه دوغ حاوی پروبیوتیک در بازار | ||
|
ح عرضه دوغ حاوی پروبیوتیک در بازار | ||
|
سال دومی شدنتون مبارک
سال دومی شدنتون مبارک
سال دومی شدنتون مبارک
چه بلایی سر پاتیژان امده است؟
باورمان نمیشود پاتیژان فرصت داده است مدیر 3 پست پشت سر هم بگذارد...ما به خودمان افتخاااااااار می کنیییییییم!!! و اصلا نگران حال پاتیژان فرصت طلب نمیباشیم!
چه کسی می آید؟
آمار بازدید وبلاگ را که نگاه می کنیم مدام این سوال برایمان تکرار می شود که: یعنی کی میتونه باشه؟ دوستان یک نشانی از خود باقی گذارید.حتی شده یک نقطه کوچک...
بوی کسی می آید...
باری بار سوم گلباران نام کاربری و پسورد را از مدیر گرفته است و اعلام داشته به زودی دست به کیبورد خواهد شد.ما که چشممان آب نمی خورد. گلباران خانم هنوز نیومده یک-هیچ به نفع من!
جور استاد به ز مهر پدر...
به علت احتمال بازدید اساتید محترم از این وبلاگ این بخش قیچی شد!
----------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت : اعتراف می کنم این پستو گذاشتم بیشتر به خاطر اینکه 3 تا پست پشت سر هم گذاشته باشم و روی پاتیان کم بشه.پس اگر چیزی از پست سر در نیاوردین مشکل آی کیو ندارین....مشکل فرصت طلبیه منه!
سلام!
1- یعنی کار کی میتونه باشه؟
همانطور که پاتیژان نوشته است تنی چند از مهندسین آینده مملکت(که حتما این شکلی بودند..... )طی اقدامی مفتضحانه لیست دروغین نمرات درس ریاضیات 2 را در پشت شیشه پژوهشکده نصب نموده و جمعی را داغدار کردند.
ار آن زمان تا کنون این سوال مدام گوشه ذهن ما رژه میرود که: یعنی کار کی میتونه باشه؟
و البته هر چه بیشتر می اندیشیم کمتر میابیم...حال شاید این موضوع برای بسیاری حل شده باشد و این اقدام را یک شوخی دانشجویی بدانند و چه بسا فرد خاطی را هم یافته باشند!!! اما من که فراموش نمی کنم گریه های همکلاسی هایم را... فشار و استرس شدید در خوابگاه را...نمیتوانم راحت بگذرم از کنار آسودگی خیال کسانی که خدایا شکر گویان به منزل رفته اند و شاید حال افتاده باشند و ضد حال بعد از تعطیلاتشان ...امیدوارم به اشد مجازات برسد آن خاطی بزرگ! این شکلی بشود...
2-ما را چه می شود؟
این چه نمراتی است که این ترم نثار ما میشود؟جدیدالورودهایمان دارند میآیند و ما جلوی ایشان آبرو داریم!
3- کی می بینمتون؟
انتخاب واحد اینترنتی ...چیز خوبی میباشد...اصولا کاربرد تکنولوژی همیشه چیز خوبی میباشد...(پس امیدوارم دیگر کسی به من خرده نگیرد که چرا معتاد شدی...) آنهایی که دستشان میرسد به دانشگاه می آیند تا برای بقیه هم انتخاب واحد کنند.ما اگر خوزستانی نداشتیم چه میکردیم؟اگر انتخاب واحد اینترنتی مشکل پیدا کرد چه طور انتخاب واحد می کردیم؟( تا به حال متوجه شده اید که چه فعل جالبی است این فعل انتخاب واحد کردن!؟ به طوری که دانشجو واحد را انتخاب نمیکند، بلکه انتخاب واحد میکند!)
وای خدای من... از بس سرمان شلوغ بود تاریخ شروع کلاسها را هماهنگ نکردیم... .وای وای وای...حال چه کنیم که اینبار هماهنگ نکردیم؟ نکند خدایی نکرده ناهماهنگی بشود؟ خدای من به همه الهام کن از 27 بهمن به کلاسها بیایند.....
مدیر تصمیم گرفته است کمتر پا رو دم پاتیژان بگذارد!
خودمان به درستی درک کردیم که با این وضعیت سایت دانشگاه و دوری راه تا منزلمان ، عمرا به گرد پای پاتیژان اهوازی نمی رسیم... پس همین جا اعلام می کنیم وفور تعداد پست های یک نویسنده به معنی مهم بودن او نیست. و عمرا کسی پیدا بشود که پرستیژ مدیر را داشته باشد.
بهاران...گل باران.... سپیدان....حالتان خوب است؟ در سلامتی کامل به سر می برید ؟
هفته پژوهش:
هفته پژوهش گذشت و ما با ارائه یک سمینار دانشجویی وبرگزاری 3 بازدید علمی به خودمان بسی افتخار می کنیم که درمدتی کم توانستیم کارهای بزرگ بکنیم!
اسم هفته پژوهش آمد....دلمان ماست میوه ای با طعم انار خواست....دلمان ساندیچ هایدای دسته جمعی خواست.... دلمان شیره خرمای بد بو و بد مزه خواست.... دلمان پارک ساحلی کارون خواست...
اتمام کلاس ها:
با اینکه دکتر دانشور به شدت بر لزوم تشکیل کلاس ها در هفته پایانی تاکید دارد و اعلام نموده اند قصد دارند اوضاع دانشگاه را به اوضاع سال های دهه 40 نزدیک کنند ، ما به علل مختلف !!! قصد هیچ گونه هماهنگی با یکدیگر برای تعطیلی کلاس ها را نداریم( چقدر در این لحظه دلمان می خواهد دکتر دانشور این وبلاگ را بخواند!)و همگی در بلاتکلیفی کامل به سر می بریم .
خدا را شاکریم که همه به این نتیجه رسیدند که هر کس اختیار غیبت های خودش را دارد . من شخصا خیلی وقت است به این نتیجه رسیده ام... از همان پارسال که.....همان کلاس ادبیات که....هیچ ...ولش کنید...یادمان رفته است!
استاد مهرابی:
سری ها........دنباله........( یکی سوال میپرسد) تو یکی دیگه حرف نزن که میام.......!!!...................
........
نمره ها از 80 است.......
......68......65....65.........53......42.......37.......33.....31......25.......12....
ااا ااین چه وضعی است؟......روی چه حسابی؟؟؟..............................چند؟مگه میشه؟.............................. آخه اون امتحان بود اصلا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ............. بفرمایید شیرینی!..........................تو چی گفتی؟ برو حذف کن!............ ..استاد ببخشید دیگه.........................تواسمت چی بود؟......................استاد عکس می گیرید؟..... استاد حالا بی خیال یه چیزی گفت(البته کمی تا قسمتی راست میگفت!)......................... نخورید دیگه! اینا شیرینی دوتا از خانم هاست!......................استاد ما را دریاب...... اگه بیفتیم جزء چهره های ماندگار دانشگاه میشیم......استاد کوتاه بیا
قسمت عمده نوشته های این بخش به علت توهین های بی حساب استاد سانسور شد .بسیار از استاد سپاسگذاریم که قصد ماندن در رامین را ندارند.همین!
علوم باغی :
ترجمه های درس علوم باغی روی دست بعضی ها از جمله مدیر مانده است. سعی می کنیم حرکت غیر ورزشی انجام نداده و به دار الترجمه معروف ایالت ملاثانی قدم نگذاریم!( همان که صفحه ای 400 تومان ترجمه می کند!) ما که از کار استاد محبوبمان سر در نیاوردیم . گاه آنقدر شیرین و دوست داشتنی می شود که قلب صورتی از در و پنجره کلاسمان بیرون می رود ، گاهی چنان ضد حالی به بچه ها می زند که در کف آن می مانیم. به یکی از دختران دانشجوی کلاس ما می گوید: حقش بود 2 تا صفر بهت بدم تا بری بشینی خونه آشپزی کنی!!!
قراری نگذاشته بودیم که :
وقتی در مورد حضور یا عدم حضور در روز 4 شنبه آینده ، تنی چند از آقایان کلاس را به مشورت گرفتیم یکی از آنها گفت: چیه؟ می خواین باز ما رو بفرستین خونه خودتون برید سر کلاس؟ اگر اولین بار است به این وبلاگ میآیید حتما این لینک را ببینید:http://daneshgahema.parsiblog.com/324660.htm
لازم به ذکر است ایشان از هر گونه شفاف سازی و بحث در این رابطه خودداری نمودند...ما که هر چه فکر میکنیم یادمان نمی آید قراری با کسی گذاشته باشیم... حیف که جریان آن کلاس ادبیات ترم قبل را از یاد برده ایم...وگرنه...
سلام.
1-پاتیژان...تیک ایت ایزی
همه میدانند که در این هفته ما هم امتحان داشتیم هم شورای صنفیمان جشن داشتند و هم انجمن علمیمان در تکاپو بودند ، لذا اگر شصت پایمان در چشممان برود تعجبی ندارد ، از بس سرمان شلوغ میباشد ، حال در این اوضاغ قاراشمیش پاتیژان به آقای ...گیر داده است و میگوید وی روی اعصابش مدام قدم میزند...شما بگویید من به او چه بگویم؟
2- ساعت خواب؟؟
یکی از شورای صنفیهای ما از بس در تکاپو میباشد و خسته شده است ،سر کلاس ریاضی استاد وی را متهم کرد که نصف ساعت کلاس را در خواب به سر میبّرده...خودش که به شدت تکذیب میکند . ولی استاد آن روز برای رفع خستگی به همه گیر سه پیچ داده بودند...
3-امتحان علوم زراعی(استاد ابدالی)
برگزاری این امتحان به ما فهماند که بعضیهایمان عمرا نمیتوانیم از تقلب صرف نظر کنیم! حتی اگر استاد ابدالی عزیز بگوید نداشتن نمره منفی وابسته به رفتار متین و متشخصانه شماست و ...
همان خانم محترم شورای صنفی ما که بسیار سرش شلوغ میباشد ، از بس که این روزها دچار کمبود خوابگاه گشته ، به استاد گفت: استاد...بعد از امتحان میتوانیم به خوابگاه برویم؟ من به عنوان یک دانشجو واقعا متشکر از زحمات بیدیریغ ایشان هستم...کاش همه دانشجویان در همه تشکلها همینگونه فعال باشند...دلمان برایش کباب میخواهد...
4-ما همگی سالم میباشیم( البته از نظر جسمی!!!)
استاد هیودی آرام آرام تمام حواس 5 گانه بچههای کلاس ما را زیر سوال میبرد! میترسیم اگر همیگونه بگذرد متهم به نقص عضو هم بشویم!!!
5- امتحان فیزیک:(استاد فرهادی راد)
.....................................
...............................................................
.....................................
6- استاد فرهادی همواره ما را از ساعت 2 بعد از ظهر تا خود ساعت 6 در کلاس نگه میدارند و حتی اگر این 4 ساعت پیاپی را در کلاس بوده باشیم و ربع ساعت آخر را برای یک کار اورژانسی از کلاس بیرون برویم و به حضور و غیاب نرسیم ، علاوه بر غیبت خوردن نمره منفی هم میگیریم...
در کلاس این هفته از بس ذهن فعال ما خسته بوده و چشمانمان به زور باز میشد ، یکی از دانشجویان شجاع ما در ساعت 5:10 گفت استاد خسته نباشید!!!
استاد بعد از کلی درس دادن! گفتند مگر ساعت چند است که خشته شدهاید؟ آن دانشجو گفت استاد ساعت مغزمان 10:30 شب است...استاد با بی خیالی فرمودند: البته اگر مغزی داشته باشید
1-حال که ما متوجه شدیم در این دانشگاه ، به جز آقای بیات ، آقای فتحی هم از شورای صنفی حساب می برد ! شورای صنفی های کلاس ما ### از شادی در پوست خود نمی گنجند...
در کلاس رسم فنی عملی ، یکی از شورای صنفی های ما !!!### حوصله ماندن در کلاس را نداشت و لذا ما دوستان همیشه در صحنه ریا، با استفاده ابزاری از اسم شورای صنفی و با مدد جویی از قوه تخیلمان و ترتیب دادن یک جلسه خیالی و نهایتا با گفتن این جمله که (با دکتر جوینده جلسه دارد!) وی را روانه خوابگاه کردیم!
راستش خودمان هم مانده ایم که چه طور دورغ به این بزرگی را سرهم کردیم و کمی تا قسمتی عذاب وجدان داریم...
2-تا به حال ساعت 5:50 صبح در محوطه بوده اید؟برای رسیدن به اولین سرویس صبح باید این کار را بکنید . حال اگر سرویس مفت خواستید ، ما راهی را به شما پیشنهاد می کنیم : زحمت بیدار شدن در صبحگاه را به خود داده و به سرویس مدرسه بچه های اساتید آویزان شوید ! ساعت 6 صبح حرکت می کند...
3-ما به شدت دلمان برای استاد دانشور عزیز و خاطرات خارجه اش تنگیده است...دلمان بد جور هوای شنیدن عبارت( یه پیرزنه...) و خنده های ریز بعدش را کرده... ( حالت ما وقتی استاد هنگام حرف زدن و خندیدن ضایعمان میکند : )
هفته ها می گذرد...استاد به کلاس ما نمی آید و ما نگرانیم...نگران عقب ماندن از درس شیرین علوم باغی و نگران کلاس های فوق العاده در آخر ترم...
4- امروز با یکی از دوستانم از دانشگاه چمران صحبت می کردم...وی در مورد استاد فرهادی عزیز می گفت ترم قبل از بچه های کامپیوتر چمران تنها یک نفر درس استاد را پاس کرده است!!!
حال ما چه کنیم که از 50 نفر بچه های ترویج خودمان هم تنها 5 نفر نمره قبولی گرفته اند!!!؟؟؟
خواهشا دعا بفرمایید که همه اینها شایعه باشد...دعا بفرمایید... راستی... درس هم بخوانید!...زیاد...
----------------------------------------
پی نوشت:###
چقدر آرمان گرایی چیز خوبی می باشد. (من اصلا نمی خواهم شبیه کودک فهیم هی بگویم می باشد)
یا چقدر واقع بینی چیز خوبتری می باشد؟
چه ربطی دارد؟
ربطش بعدا معلوم می شود!
واقعیت تلخ تلخ تلخ این است که قرار شده در هفته پژوهش به ما غرفه ندهند. چرایش را نمی دانم هنوز...
ولی آرمان ما چیز دیگری بود.اگر به ما غرفه ندهند ، آخر ضد حال است . ما غرفه می خواهیم و از حق خود نمی گذریم.( دانشجو می میرد ، ذلت نمی پذیرد...) ما کلی برنامه داشتیم . این چه وضعی است ؟ نمایشگاه کتاب برای چه؟ نمایشگاه خرما دیگر چه صیغه ای است؟
انتظار هر نوع سنگ اندازی و تحویل ناگیری! را داشتیم ، به جز این!
انتظار داشتیم :
مشکل داشته باشیم.
بودجه نداشته باشیم .
همکاری نکنند.
پشتیبانی نکنند و ...
ولی انتظار این یکی را انصافا نداشتیم .
به هر حال هفته پژوهش مثل فیلمی از جلوی چشمان من و بهاران و دیگر بچه ها می گذرد و ما در حسرت از دست رفتن فرصت هایمان داریم می سوزیم و آب می شویم .
زندگی مثل بازی شطرنج میمونه. اگه بلد نباشی همه می خوان یادت بدن. ولی وقتی یاد میگیری همه می خوان شکستت بدن...
----------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
بله باز تا مدیر به خودش بیاید این پاتیژان فرصت طلب ، شونصد تا پست گذاشته است . قضیه بستنی هم من شفاف سازی کنم.... قصد ما اولش بیات بود ، آنهم برای خنده و ساختن خاطره ، نمی دانم چه شد که پایمان به ملاثانی باز شد؟!
سلام. توجه توجه .مدیر صحبت میکند(کاملا اتو کشیده و لفظ قلم...طوری که عمرا کسی بتواند حدس بزند او کیست!)
1- بخش علمی را فعلا به رود خانه کارون فکندیم.
2- این دلیل نمی شود که چون پاتیژان اهوازی می باشد روزی شونصد تا پست بگذارد و ما هیچ!!!.
از این به بعد خانم پاتیژان به علت دسترسی آسان به اینترنت وظیفه دارد هر روز وبلاگ را گردگیری کرده و نظرات را خوانده و پاسخ بگویند و از این جور کارها. نه اینکه هی پشت سر هم بخواد پست بگذاره. ( اینقدر هم به قالب وبلاگ گیر ندهد. بهمان بر میخورد!!)
3 - یکی از شورای صنفی های ما به شدت دچار جو گرفتگی می باشد و وقتی من( مدیر) از وی پرسیدم :
اگه همین حالا بهت بگن برو دندونپزشکی بهشتی بخون ، میری؟
گفت:خوب اگه اونجا هم تو شورای صنفی باشم آره!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خودش ان شاء ا... به زودی می آید و توضیح می دهد که منظورش از این شرط چه بوده..
4- دانشگاه خوشگل ما این چند روزه به شدت تعطیل بود و شهرستانی های عزیز عمدتا به خانه رفته بودند. سر کلاس استاد هیودی یک آقای غریبه که با ما کلاس داشت و اتفاقا آن روز تنها آقای موجود در کلاس بود ، دم در ایستاده بود و هی به ماچشم غره می رفت و انتظار داشت ما به روی مبارک بیاریم و بلند شویم برویم بیرون. نمی دانست که ما بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم ، ما نیامده بودیم که برویم!!! و بیش تر از هر چیز در دنیا به درس و علم آموزی بها می دهیم .
همه شاهدند که اینجانب چقدر تلاش بی قفه انجام دادم که استاد از خیر حضور غیاب بگذرد ولی نگذشت .
5- استاد دانشور آنقدر قدرت داشتند که باقی مانده بچه ها را تمام و کمال سر کلاس بکشانند.لازم به ذکر می باشد که( به زور) یک کویز هم گرفتند.... همه شهرستانی ها باید بسیار از ما ممنون باشن که سر کلاس ایشان حاضر شدیم . چون عصبانیت معاون آموزشی دانشگاه می توانست به ضرر خیلی ها باشد
6- در ضمن جامعه دانشگاهی اعم از کلاس خودمان و بقیه هم کلاسی های فیزیکمان باید از اینجانب( مدیر) کمال تشکر را داشته باشند که با توجه به این که ............. سر کلاس فیزیک حضور به هم نرساندم! باور کنید من بسیار انسان صبور و با جنبه ای هستم . به جان خودم !!
7- اینو اگه نگم میمیرم( بی خیال لفظ قلم حرف زدن...:)
آقایون شهرستانی موجود در محوطه دانشگاه ، توجه کنین ، شما اهواز قبول شدین...نه سیبری! چه جوری روتون میشه تو این فصل سر ظهر با کاپشن و پلیور تو محوطه رویت بشین؟
حال که به حول و قوه الهی حدود 22 درصد از اعضای اصلی شورای صنفی از کلاس ما می باشند، ما خیلی با شورای صنفی احساس دخترخالگی می کنیم و دارای انتظارات زیادی می باشیم.
خانمها جلدانی و ستوده ، سفرهای علمی متعدد به کارخانجات صنایع غذایی مدرن و فوق پیشرفته با چارتر اختصاصی جزء اصلی ترین نیازهای رشته ما می باشد....حال اگر میسر نگردید به بازدید از آزمایشگاه فیزیک الکتریسیته ای بسنده خواهیم کرد. به شرطی که اجازه دست زدن و یا حداقل عکس گرفتن با ابزار آزمایشگاهی به ما داده شود.( خودمان می دانیم که به کره رسانایی که بار در آن به طور یکنواخت توزیع شده به هیچ وجه دست نزنیم) آخر ما هیچ دلمان نمی خواهد که 4 ساعت پیاپی....نه... خیلی هم دلمان بخواهد همچین استادی با همچین توانایی بالایی در اداره کردن کلاس. ما بسیار قانع می باشیم و حرفمان را نزده پس می گیریم.
خوابگاه های ما باید مثل شعبه دانشگاه پلی تکنیک در همین استان خودمان دارای اتاق های تک نفره باشد و مجهز به ماشین لباسشویی و تلویزیون باشد. اگر میسر نگردید لا اقل سطل آشغالهای راهرویمان را به ما باز گردانید. ما خیلی در مضیقه میباشیم که برای دور انداختن ته خیاری باید تا آشپزخانه راه طی کنیم.
راستی از آنجا که ما شرمنده ی شما میباشیم که عملکردمان برای عرض تبریک شبیه سیب زمینی بوده و پلاکارد یا حتی برگه کاغذی برای شما ننوشتیم دیگر بیش از این نمی توانیم انتظارات بیشتر از اینی داشته باشیم.
با تقدیم احترامات...
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت :
بازمن آخر سلام کردم.... سلام.
این متنو تنظیم کردم تا شیما و فروغ حساب کار دستشون بیاد ما با جزوههای کلاسی ولشون نمیکنیم.
من احساس کردم برگ چغندرم به خاطر اینکه اولا پاتیژان سه تا پست پشت سر هم نوشته و من انگار نه انگار تو این وبلاگ نفس میکشم...ثانیا بخش علمی وبلاگمون باید بره خودشو بندازه تو کارون!خودم میدونم...شرمنده...