زود دیر شد و گفتند تو دیگر نمی آیی . و ما ناباورانه دیدیم که صندلیت خالی شده و در همیشه باز اتاقت ، بسته....ماه مهر دارد تمام میشود و ما جای خالیت را هنوز باور نمیکنیم...هنوز از راهروی گروه که میگذریم منتظر دیدن روی ماهت هستیم . ولی باز چشممان میخورد به در بسته ی اتاقت و یادمان می آید که چقدر برای از تو جدا شدن زود بود !
چه زیبا گفته بودی اینجا جهنم سبز است . تو را در این جهنم سبز مرهمی یافته بودیم برای لحظه های دلتنگی...همیشه وقتی از همه جا بریده بودیم خیالمان راحت بود که تو هستی....با صدای گرم و لحن دلنشینت و باز همان لبخند همیشگی که از خاطرمان نمیرود... تا ابد !
تو رفتی از این جهنم سبز و ما ماندیم با حسرت گذشتن روزهایی که در کنارمان بودی و حسرت سیراب شدن از آن لبخندهای دلنشینت که در یادمان نقش بسته .نمیدانی چقدر سخت است که این روزها باید تصویری محو از آن لبخندها را فقط در رویاهایمان جستجو کنیم . و دریغ و حسرتا که چه فاصله عظیمی است بین رویا و واقعیت !
دعا میکنم همیشه شاد و سربلند باشی و اگر این سطور را میخوانی میخواهم دعا کنی که تو آخرین مهربانی باشی که خدا از ما میگیرد . و دعا کنی بودن مهربانان را شکر بگوییم و قدر بدانیم ، پیش از آنکه از کنارمان بروند...آمین
-----------------------------
پ ن :
قدرت را ندانستیم ...دیر شد
بودنت را شکر...حتی خیلی دور