جای همتون خالی ... جلسه این دفعه میتینگ زبان تشکیل نشد . و ما حسابی کنف شدیم ! البته من شانس آوردم چون می خواستم جلسه کانونم رو به خاطر میتینگ زود تموم کنم که خوشبختانه خودش زود تموم شد ! و وقتی من و ماهتابان و بهاران و سه نفر دیگر از بروبچ با لبخندی باز به سمت مجتمع کلاس ها رفتیم دیدیم ای وای ! همه جا در ظلمتی غریب و یاس انگیز غوطه ور است و ما تا منتها الیه ممکن سر کار رفته ایم !
و به علت ترس از خنده تمسخر و اصولا حال گیری بچه های اتاق تا 2 ساعت از رفتن به خوابگاه امتناع کردیم . و خودمان با خودمان میتینگ گذاشتیم . خداییش یک عالمه مفید بود و خوشمزه ! ما مهمون بهاران و ماه تابان بودیم . من سر جمع 2 تا آب میوه ، یک بستنی ، یک چیپس و یک آلوچه خوردم !
خودم هم نگرانم که چجور هنوز زنده ام !
تازه هم موضوعمون جالب تر بود ! ( عمرا که بگم حتی اگر به من پیشنهاد رشوه ی بستنی ای بکنید ! آخه آبروی خودم هم در میانه ! خب ! )
در فضای باز هم بودیم و هوا بس دل انگیز بود !