مدیر این شکلی شده است ! ما که اصلا دلمان برایش نسوخت و این شکلی نشدیم !
ما رو چه به دلسوزی برای مدیر ! نه خیلی خوب و مهربون ومدبره
جاتون خالی ! امروز رفتیم عملیات ! مستحضر هستید که منظورم عملیات کارگاهیه نه هیچ نوع عملیات دیگر ! نمی دونم شما هم با ما بودین یا نه ( روی صحبتم با بچه های کلاس خودمونه ! تو روتو کن اون ور ! )
خلاصه مدیر با آن تریپ جنس لطیفی همیشگی اش اره آهن بر در دست صفحات فولادی می برید و از اونجایی که در دهکده ی محل زندگیشان پتک ندیده بود ! هنگام استفاده از اون همه را تا سر حد مرگ به خطر می انداخت ! آخی ! بیچاره مدیر ! بیاید واسه تولدش یه پتک بخریم با سی دی آموزشی پیشرفته !
.
.
.
.
به مدیر نگید ها اما دست منم درد می کنه ! ولی من به مدیر گفتم ترجیح می دم از همه ی کارا سر در بیارم ( البته نه همه ی همه ی کارا !) و نضشینم یه گوشه گلدوزی بکنم ! .... آآآآآآآی دستم !
.
.
برو بچ عزیز هم کلاسی ! خبر دارین یکی از بچه های کلاس به دفعات بهتون گفته اهل کوفه؟ اصلا براتون مهم هست بروبچ هم کلاستون در موردتون چجوری می فکرن ؟ خداییش چه جوریه که اصلا احساس نمی کنین بد نیست یکم در کلاس های عملیات ( همون عملیات کارگاهی رو می گم دیگه!) به اونایی که نمی تو نن ... یعنی می تونن ها ... فقط ... یکم .... ( اصلا چی کار دلیلش دارین ! ) کمک نکنین ؟ باور کنین نه فقط کسی عیب شما نمی کنه تازه کلی بعدا تو خوابگاه تحسینتون می کنن و در حد پتروس فداکار و ریز علی خواجوی و از این حرف ها بالا می برنتون ! از ما گفتن بود ! مملکت شاهدا من همه کارام رو خودم انجام دادم ... آره فقط آهن هام ... سوراخ های پیچ ... کار با قلاویز .... جوشکاری ... آره همش همینا رو برام انجام دادن ! دیگه همش کار خودم بود ! خدا شاهده!