دلم تنگ شده. برای اینجا نوشتن دلم تنگ شده. برای روزی که اینجا رو ساختیم...برای عکس نیمکته که گذاشتیم اینجا...برای روزهایی که با پاتیژان مینوشتیم...برای روزهایی که اینجا رو شلوغ کردیم و خودمون قاتی کردیم که کی به کیه؟ برای اسمهایی که تاکید داشتیم با آن ختم بشه: ماه تابان/پاتیژان/بهاران/سپیدان/ که مث 4 فصل سال بودن...مهرگان/پرنیان/آریاسان...برای کامنتای چارلی که مدتی تنها کامنت گذار اینجا بود...برای روزی که تبلیغشو کردیم...فقط یک بار...اونم رو تخته وایت برد کلاس...اونم با ماژیک خودمون که از بیت المال نباشه! اونم توسط یکی غیر از خودمون که مثلا لو نریم! درعین حالیکه میدونستیم خیلی تابلوییم! چقدر اون روزا قایم موشک بازی میکردیم... میخندم به اون روزامون پاتیژان...دلم تنگ شده واسه روزایی که به این وبلاگ گذشت...دلم تنگ شده برای تعطیلیش...برای طرح های بزرگی که داشتیم و نقشه هایی که کشیدیم...برای سکوت موقتیش...برای این نظر سنجیش...برای تصوراتی که رو سرمون آوار شد...برای تصور شروع دوباره ی پر انرژی تر...برای لینکاش...کامنتاش...برای امیدی که به بهبودش داشتیم دلم تنگ شده... من دلم برای اینجا نوشتن تنگ شده!
یادش بخیر روز شماری میکردیم برای روزی که ترم 4 تموم بشه و بیفتیم تو سرازیری...حالا 5 ترم گذشت...یاد ترم 1 به خیر...یاد دعواها و برنامه ریزی هامون...یاد اینکه یه روز آروم نداشتیم...باورم نمیشه دارم میگم یادش به خیر! نوشته های اولیمو که میخونم...وای چقدر بچه بودم/بزرگ شدم؟ نمیدونم ولی انگار نوه ام اینا رو نوشته! من دلم برای نوه ام...برای اینجا نوشتن تنگ شده!
پاتیژان؟...میشنوی صدامو؟ 5 ترم گذشت باورت میشه؟... من دلم برای اینجا نوشتن تنگ شده!